-
حال من
جمعه 21 تیرماه سال 1398 01:11
آسمان بارانی و سقف اتاقم چک و چک چشم های خیس یعنی مغز من بارانی است رعد و برق و غرغر و طوفان و باد و اضطراب وضع بیرون و درونم ، بی گمان بحرانی است شب دراز و سرد و خیس و ساکت و محزون و تلخ ماه امشب ؛ پشت ابر تیره گون مهمانی است چشم هایم قرمزاز بی خوابی و سرخ از جنون ظاهرا در حالت بد ، رنگ ها شهوانی است ...
-
چهارده سال گذشت!
جمعه 21 تیرماه سال 1398 00:21
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دیماه سال 1385 23:43
شنبه صبحانه سوسیس درست کردم کار ساده ایه , البته نه ساده تر از نخوردن صبحانه روغن میریزم توی ماهیتابه و بعد سوسیسایی رو که از وسط نصف کردم و پشتشو با چاقو خط انداختم میندازم توی روغن جیلیزویلیز صدا میده به نظرم صدای دوست داشتنی ای میاد در ماهیتابه رو میذارم و سفره رو میچینم یه سفره سفید با چند تیکه نون برشته , یک...
-
تابستان
شنبه 14 مردادماه سال 1385 23:45
شبای گرم تابستون , شبای جوونیه شبای رو پشت بوم رفتنو چشم چرونیه ! چشم چرونی تو حیاط خونه همسایه ؟ نه ! آسمون منظورمه ... , اون بالاها مهمونیه آسمون شبای گرم تابستون یادته ؟ چشمکا , ستاره ها و آینه بندون یادته ؟ من لب بوم تا سحر تو سیر آسمون بودم تو نیگام می کردی با لبهای خندون , یادته ؟ من برات شعرای عاشقانه می گفتم و...
-
خدای خوب من ......
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 18:59
آه .. خدای خوب من .. من مدام تورا در خودم ضعیف می کنم و انرژی ها مثبت و زندگانی بخشت را میگیرم و به شیطان ( این مهمان ناخوانده درونی ام ) قرض میدهم . شیطان مرا به چشیدن لذت های ناچشیده وسوسه میکند و من , گاهی یواشکی , آنموقع هایی که به تو میگویم من می روم بخوابم با شیطان می رویم به گردش در باغ گناه , از حق هم نگذریم ,...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 15:36
پنجره را که باز می کنم , نور خورشید , که مدتی خودش را به شیشه مات پنجره چسبانیده بود , نرم و سبک رها می شوددر آغوشم گرم و ساده , صمیمی و بی ادعا چند لحظه خودم را می سپارم به دستان نوازشگرش با سرانگشتان مهربانی که دارد دانه دانه سلولهای پوست تنم را از خواب شبانه بیدار می کند نفس عمیق , کشیده میشود در ریه هایم دستهایم...
-
شروعی تازه
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 18:02
به زودی با مطالبی نو و تازه ...
-
سروده حمام.
جمعه 23 دیماه سال 1384 14:40
به راستی که زنی تویی که شهره شهری , به شعر و خوش سخنی خودت به مدعیانت بگو , که مال منی من از اهالی دریایم , اهل آبی عشق که غیر چشم تو هرگز نداشتم وطنی به بیستون غرورم قسم که می خوردم از ابتدای تولد , به درد کوه کنی فقط برای تو دریاست , موج موج تنم چه می شود که بیایی شبی به آب تنی تنت به رقص درآید به وزن این غزلم به تن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 21:06
نشستم کنارش , روی نیمکت سفید نیگام نکرد , نیگاش کردم یه دختر بچه پنج شیش ساله با موهای خرمایی و لبای قلوه ای - سلام کوچولو , سرشو برگردوند و لبخند زد - سلام , چشاش قهوه ای روشن بود , صاف و زلال , انگار با چشاش داشت می خندید - خوبی ؟ سرشو بالا و پایین کرد - اوهوممم - تنها اومدی پارک ؟ دوباره خندید , صدای خندش مثل قلقلک...
-
!!! May I write here again
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 12:11
این آنلاین شدن هم عجیب چیزی است .. درست به سکس می ماند یکهو آدم را می برد به دنیایی ناشناخته و تازه ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 10:08
دیگر نمینویسم!.......
-
دفتر خاطرات یک غورباقه
جمعه 29 مهرماه سال 1384 12:11
شنبه : امروز هوا خیلی گرم و چسبناک بود دیشب به خاطر گلو درد تا صب نتونستم بخوابم احساس می کنم جای یه چیزی یا یه کسی توی زندگی بی روح و خسته کنندم خالیه ولی نمی دونم چی یا کی... زبونم درد می کنه و با وجود وفور مگس و حشره های چاق بی مزه دیگه میلی برای شکارشون ندارم احساس دلتنگی می کنم. * یکشنبه : از دیروز هیچی نخوردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 08:19
اووووه ... اینجا رو نیگاه! یه عالمه گوسفند اینجاس ... یه گله گوسفند ناز ... اینا ... ایناهاش ، یک گوسفند ، دو گوسفند ، سه گوسفند ، چهار گوسفند ، پنج گوسفند ، شیش گوسفند ، هفت گوسفند ، ... ... شب بخیر !!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 10:05
اینکه آدم از یه بلندی پرت بشه و محکم بخوره کف زمین خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه اینکه آدم توی آتیش جزغاله بشه و بسوزه خیلی بیشتر درد داره ولی , یه خورده بعد همه چیز تموم میشه اینکه آدم بیفته توی آب و دست و پا بزنه و خفه بشه بازم خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه اینکه آدم وسط یه اتوبان گیر کنه به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 20:59
دوباره نگاهت می کنم .. تو همچنان می گریی و من همچنان نگاهت می کنم .. ایستاده ام و نگاهت می کنم .. بی تفاوت.. سرد مثل سنگ .. .. نمی دانم چرا به یاد آن روز می افتم .. من می گریستم به پایت و تو می خندیدی .. .. دوباره نگاهت می کنم .. ناخود آگاه زهرخندی به روی لبانم می نشیند ..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 09:56
وارد مغازه میشی همه شون قشنگن رنگ و وارنگ و پر زرق و برق نگاهشون می کنی نمی دونی از میون این همه , کدومشون رو می تونی برای خودت انتخاب کنی دستتو میبری توی جیبتو و اسکناسارو با نوک انگشتات لمس می کنی - آقا , خیلی عذر می خوام , می تونم اون یکی رو از نزدیک ببینم؟ فروشنده نگاهت می کنه. سرشو تکون می ده و اونو بر می داره و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 13:39
همش میگی: - (( هیچکس نیست ... )) .... چشاتو باز کن اینهمه (( هیچ کس )) دور و برته دیگه چه مرگته ؟
-
اگه خوب دقت کنی!!!!!
جمعه 8 مهرماه سال 1384 21:24
وسط یه جنگل که شاخه های درختاش مثه مژه هات در هم پیچیده یه چشمه هس که رنگش مثل رنگ چشات آبی عمیقه کنار اون چشمه پره از قلوه سنگای گرد و صیقلی شبیه دلت لابه لای این قلوه سنگا یه فرش سبز از چمنه و درست همون گوشه کنارا اگه خوب نیگا کنی .. دو تا خرچنگ دارن نرد عشق می بازن ... خرچنگ اولی به دومی میگه : گوشومانتی سابولا (...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 17:57
چشامو بستم , بودی چشامو باز کردم , نبودی چشامو بستم , بودی چشامو باز کردم , نبودی چشامو بستم با سر رفتم توی دیوار چشامو باز کردم بودی , داشتی می خندیدی چشامو بستم دیگه نمی خوام باشی ... بد .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 00:22
می دونم , آره .. می دونم , قبوله آدما فرق می کنن , شکلاشونم جورواجوره آدما خیلی زیادن , همه جور پیدا میشه با نگاه تو می دونم , هرکسی .. شیدا میشه می دونم می تونی هرکسی رو عاشق بکنی توی صف عاشقات , یکی رو لایق بکنی می تونی با یکیشون بری سفر , اون دور دور بری از پیشم , بری با باد غبغب و غرور بری ... یادتم نیاد یه روز...
-
فعلا بماند تا بعد....!
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 23:49
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 23:13
باور نمیکنم!!!!!
-
زندگی مشترک
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 06:53
بالا پایین ... بالا پایین ... بالا پایین ... بالا پایین ... بالا پایین ... بالا پایین ... .... .... .... خوب دیگه بازی بسه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 05:57
اینکه من به تو دروغ نمی گم هیچ ربطی به خوب بودن من نداره تنها دلیلش فقط و فقط خودت بودی چون اونقدر برام ارزش نداشتی تا برای تو دروغی بسازم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 15:50
یه بار دیگه به رزهای سرخ دسته گلی که توی دستمه نگاهی می اندازم و اونو توی دستم جابجا می کنم .. دستمو توی جیبم می کنم و برای دهمین بار چیزی که اون توئه رولمس می کنم .. ناخود آگاه لبخندی بروی لبانم می نشیند .. در رو باز می کنم و داخل می شم .. در حالیکه سعی می کنم اون لبخند همونجور روی لبام بمونه .. ناگهان در جای خود می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 12:54
یادته؟؟!!!! .......................... ................. نه مثل اینکه یادت نیست!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:36
دوستت دارم با اینکه از تو دلخورم!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 02:46
ببخش... ولی فراموش نکن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 11:22
خداوندا: توبه مرا بپذیر!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 11:07
نمی دونم چی بگم تفسیرش هم با خودتون .. یکی از دوستانو دیدم ازش پرسیدم : فلانی چرا ازدواج .. حتی نذاشت حرفمو تموم کنم .. و جوابم داد : ـ آدم عاقل که برای یه لیوان شیر نمیره گاو بخره ...