
یه بار دیگه به رزهای سرخ دسته گلی که توی دستمه
نگاهی می اندازم و اونو توی دستم جابجا می کنم ..
دستمو توی جیبم می کنم و برای دهمین بار
چیزی که اون توئه رولمس می کنم ..
ناخود آگاه لبخندی بروی لبانم می نشیند ..
در رو باز می کنم و داخل می شم ..
در حالیکه سعی می کنم اون لبخند همونجور روی لبام بمونه ..
ناگهان در جای خود می ایستم ..
بوی عطر مردانه غریبه ای که به مشام می رسد دیوانه ام می کند ..
و اورا می بینم که با آغوش باز به استقبالم می آید ..
سلام .
چطوری پسر گل.